عشق گمشده
 
 
جمعه 11 فروردين 1391برچسب:مرا "اینگونه "باور" کن",,,, :: 19:35 ::  نويسنده : وحید

مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها
کمی بی کس
کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده خدا دیگر کجا رفته...؟!
نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟
مرا اینگونه باور کن



جمعه 11 فروردين 1391برچسب:تنها"آوارگی"فردا", :: 19:24 ::  نويسنده : وحید

کاش میشد هیچ کس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی...
رفتی و گفتی و اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود



شنبه 30 اسفند 1390برچسب:یک پنجره,شکست,عاشق, :: 22:56 ::  نويسنده : وحید

 

 
 
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد



پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:عاشق,تنهایی,احساس,شکست, :: 16:29 ::  نويسنده : وحید

پرده را برداریم:
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
.
بگذاریم بلوغ، زیرِ هر بوته که می خواهد بیتوته کند
.
بگذاریم غریزه پیِ بازی برود
.
کفش ها را بکَند، و به دنبالِ فصول از سَرِ گُل ها بپرد
.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
.
چیز بنویسد
.
به خیابان برود
.

ساده باشیم
.
ساده باشیم چه در باجه ی یک بانک چه در زیرِ درخت
.

کارِ ما نیست شناساییِ «رازِ» گُلِ سرخ،
کارِ ما شاید این است
که در «افسونِ» گُلِ سرخ شناور باشیم
.
.
.
.
.
.



عاشق نبودم
نیستم
نخواهم بود

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:محرم دل,دل,غم,گمشده,اسرار, :: 16:51 ::  نويسنده : وحید

 

محرم دل
باز گویم غم دل را که تو دلدار منی
در غم و شادی و اندوه الم یار منی
جز گل روی تو ام در دو جهان یاری نیست
چهره بگشای ز رویم که تو غمخواری نیست
چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کرد
پای بگذار به چشمم ه پرستار منی
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو ای دوست که خود محرو اسرار منی
زاری از غمزه غم زای تو پیش که کنم
با که کویم که تو سرچشمه آزار منی
بر گشای موی خم اند خم و دست افشان باش
به خدا یار منی،یارمنی،یار منی


سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:لیلیو مجنون,شعر,گمشده,جدایی, :: 23:18 ::  نويسنده : وحید

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست
 بی وضو در کوچه لیلا نشست
 عشق آن شب مست مستش کرده بود
 فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
 بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
 وندر این بازی شکستم داده ای
 نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
 خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
 سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
 گفتم عاقل می شوی اما نشد
 سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
 روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم
 امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
 حال این لیلا که خوارت کرده بود
 درس عشقش بیقرارت کرده بود
 مرد راهش باش تا شاهت کنم
 صد چو لیلا کشته در راهت کنم


سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:مرگ"آزادی"لوتی, :: 23:7 ::  نويسنده : وحید

الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم

چه میخواهی چه میجویی در این کاشانه ی عورم

چسان گویم چه میجویی حدیث قلبرنجورم

از خوابیدندر زیر سنگ و خاک و خون خوردن

نمی دانی چهمیدانی که اخر چیست منظورم؟

تن من لاشه ی فقر است و من زندانیزورم

کجا میخواستم مردم حقیقت کرد مجبورم

فتادم در شب ظلمت به قعرخاک پوسیدم

ز بس کی با لب محنت زمین فقر بوسیدم

همان دهری که با پستیبسندان کوفت دندانم

به جرم اینکه انسان بودم و میگفتم انسانم

کنون ایرهگذر

در قلب این سرمای سرگردان

به جای گریه بر قبرم بکش با خون دلدستی

که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی

به فرمان حقیقت رفتم اندرقبر با شادی

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت

نعش آزادی !!



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:عاقبت عاشقی"دیوانگی"دلشکسته, :: 23:40 ::  نويسنده : وحید

هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد

عشق آدمهای ترسو را به میدان می کشد

گرچه از تقدیر آدم ها کس آگاه نیست

رنج فال قهوه را عمری ست فنجان می کشد

سیب راحوا به آدم دادو شیطان شد رجیم!!

آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد

آسمان نازا که باشد رود می خشکد ولی

رنج این خشکیدگی را آسیابان می کشد

کی خدا در خاطرات خلقتش خطی سیاه

عاقبت با بغض دور نام انسان می کشد؟؟


نه! خدا تا لحظه ی مرگ از بشرمایوس نیست

انتهای هرزگی گاهی به ایمان می کشد

خوب می دانم چرا با من مدارا می کنی

جور جهل بره را همواره چوپان می کشد

برده داران خوب می دانند کار خویش را

برده وقتی اسیر شد کارش به طغیان می کشد



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:عشقولانه"گمشده"درد", :: 23:35 ::  نويسنده : وحید
چنان در خود گرفتارم
كه سكه ست از تو بازارم
چه بد مستي ز من سرزد
كه رونق رفته از كارم
نه ميري از سرم بيرون
نه خوشحالم تو رو دارم
چنان در خود به گردانم
كه افتد از نفس جانم
چنان افتان و خيزانم
به باغ برگ ريزانم
كه غرق اشك ريزانم
به دوري از عزيزانم
تو را قسم به قرآنم
گمم كن در پي عالم

چنان در عشق تو گيرم
كه من بي جرم و تقصيرم
چنان در عشق تو گيرم
كه من بي جرم و تقصيرم
به تير غيب دلگيرم
چو سرو ايستاده ميميرم
چنان از جان و دل سيرم
كه دل را پس نمي گيرم

چنين بيچاره ي خويشم
كه دل هم رفته از پيشم
سپهسالار عاشق كش
تويي در مذهب و كيشم
چنان از اصل خود دورم
كه من آواره مشهورم
حرام نسل مجبورم
در اين ظلمت چه پرنورم
چنان در عشق تو گيرم
كه من بي جرم و تقصيرم


دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:باران"غزل"جنون"شعر عاشقانه"رمانتیک", :: 23:30 ::  نويسنده : وحید
  • زير باران غزلي خواند دلش تر شد و رفت 
  • چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم 
  • آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت 
  • روز ميلاد همان روز که عاشق شده بود
  • مرگ با لحظه ميلاد برابر شد و رفت 
  • او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد 
  • عاقبت روي تن ابر شناور شد و رفت 
  • هر  غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد 
  • دختري ساده که يک روز کبوتر شود و رفت


 



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


ای دل بی یارم ,تنها کس و کارم دیدی ازم دل کند اونکه دوستش دارم اونکه یه عمری بود غصشو می خوردم دیدی چه راحت گفت من تو دلش مردم ای دل غمدیدم , دیدی چه بی رحمه! معنی احساسو , دیدی نمی فهمه! رفت و شدم تنها
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق گمشده و آدرس love-lost.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 12989
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

Alternative content